کبوتر حرم هر چه در این درگاه می بینید از الطاف امام حسن است و بس
| ||
پر شور است دلم شوق تمنا دارم در سرم میل جنون بر لبم آوا دارم دیگر از یوسف و زیبایی او هیچ مگو که به دل ولوله یوسف طاها دارم مستی میکدهها نیست کفاف حالم که فقط چشم سوی حضرت مولا دارم حال و احوال مرا هیچ کسی آگه نیست هر چه دارم همه از برکت زهرا دارم این خماری همه از عطر کریم طاهاست و من مست به لب نام حسن را دارم حسنی زادهام و نام حسن دین من است ذکر او ورد لب و مذهب و آئین من است دستهایم به کرمخانهاش عادت دارد و دلم بر در میخانهاش عادت دارد سالیانی است که روزی ز درش میگیرم کاسهام بر کرم خانهاش عادت دارد طفل بودم و فقط قصه او خوابم کرد اصلاً این گوش به افسانهاش عادت دارد بوی میخانه او خود سبب سرمستیاست جان من بر بوی پیمانهاش عادت دارد از بس از نام حسن خواندهام و میخوانم او به مداحی دیوانهاش عادت دارد نیست جز نام حسن در دهنم بسم ا... من غلام سر کوی حسنم بسم ا... تاجداران دو عالم همگی خدامش پادشاهان همگی سائل یک اکرامش حاتم طایی و صد سلسله همچون حاتم صف کشیدند و همه منتظر انعامش کوچه بند آمده از بس که تماشا دارد جان عالم به فدای رخ ماه تامش مرغ قلبم همه جا پر زد و رفت و برگشت عاقبت جلد شد و آمد و روی بامش هر کسی روز جزا ملجاء خود را جوید چیست آن روز مرا ورد لبم جز نامش حسنیام بنویسید که عبد الحسنم هر کجا بیرق او بود همانجا وطنم یل صحرای جمل تیغ نگاهت عشق است گل زهرا و علی زلف سیاهت عشق است تو کریمی و کرم زنده و پاینده ز توست تویی آن شاه که رهپویی راهت عشق است سر هر زلف تو صد سلسله دل افتاده هر کسی هست سیاهی سپاهت عشق است به همان سحر نگاهت قسم ای حضرت جود دل سپردن به تو و عارض ماهت عشق است زیر شمشیر غمت با دل و جان میآیم زیر شمشیر غم و لطف و پناهت عشق است فارغ از سلسله موی تو بودن هیهات بجز از حسن جمال تو سرودن هیهات نیست بر لوح دلم جز رخ نیکوی حسن گره خورده است دلم در خم گیسوی حسن زخمیام زخمی عشق حسن ابن علیام تیغ عشق است بو الله دو ابروی حسن وعده ما همگی در وسط صحن بهشت هر سحر قبل اذان نگهتی از بوی حسن لیله القدر اگر سرّ مگویی دارد جلوهاش چیست بجز سلسله موی حسن خانه قبر مرا رو بقیع حفر کنید بوده یک عمر فقط قبله من روی حسن نام او بردم و کامم چو عسل شیرین شد نام او بردم و صحن دل من آذین شد ای جلالت علوی وی کرمت زهرایی ای که مرآت تمامی رخ طاهایی چشم بد دور از این قامت دلجوی شما میسزد فاطمه را سرو به این رعنایی حتم دارم لحظاتی که نفس سنگین است بر سر نوکر ناچیز خودت میآیی سالها بغض مسیر نفسم را سد کرد هر زمانی که شنیدم تو در آن تنهایی... دست در دست سپیدار بلند عصمت شاد از داشتن حق پدر میآیی... ولی ای وای چه بد شد که یکی آمد و بعد... خاک بر این دهنم لطمه زد و رد شد و بعد ....
یادداشت ثابت - سه شنبه 92/5/2 .:. 11:9 صبح .:. نصیر حسنی
نظرات ()
.:. کدنویسی : وبلاگ اسکین .:. گرافیک : ثامن تم .:.
|
||
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبلاگ متعلق به مدیر آن می باشد.
|